نویسند: منصور نجفی
ناشر: پگاه
تعداد صفحات: 149
بخشی از این کتاب
هنگامی که بطری شامپاین را درون ظرفی پر از یخ و همراه دو گیلاس مخصوص روی میز میگذارند، لورا به اشاره میگوید که لیوان آب معدنی برای دوست اوست. یکی از گیلاس ها را پس میدهد:
- اسمت چیه قهرمان؟
- با تردید جواب میدهد: فاروق
لورا تکرار میکند: فاروق-فاروق-فاروق
- چقدر خوب تلفظ میکنی، معمولاً واسه بقیه سخته و در بهترین حالت میگن فروک،
- نه اصلا سخت نیس؛ فاروق-فاروق-فاروق میخوای صد دفعه تکرار کنم؟
- همین چند دفعه کافیه! این همه رو میخوای خودت بخوری؟
- اه...شاید، ولی فک نکنم.
- پس چرا سفارش دادی؟ از کجا میدونستی که من با الکل مییونه ندارم؟
- فقط حدس٫ حدس زدم، اگه میخوای میتونی با من شریک بشی.
- نه، نه، خوبه؛ اما فکر میکنم واسه تو هم زیاد باشه. یک شیشه شامپاین!؟
- این نیم بطریه ولی درست میگی برای من زیاده.
- واسه همین تعجب کردم سفارش دادی.
- مقررات اینجاس.
- یعنی چی؟ مقررات! یعنی مجبوری؟
لورا نفسی تازه میکند و پس از کمی مکث در حالیکه در چشمان فاروق نگاه میکند ادامه میدهد:
- آره ، مشتری های ما باید حداقل نصف بطری شامپاین برای ما بخرن، مهم نیست چه کسی میخوره، ولی باید سفارش داد. کاسبی این کلوپ همینه،
-نمیفهمم، مشتری های اینجا نمیتونن مثل من یه لیوان آب یا آبمیوه بخوان؟
- میتونن، اما کسی که منو به میزش دعوت کنه باید حداقل شامپاین رو سفارش بده. اینم کار منه.
فاروق چشم به زمین میدوزد، سینه اش را صاف کرده و آب دهان را پایین میدهد:
- پس اینطور، صحیح، فهمیدم.
- آره قهرمان، چون تو مشتری من نیستی ولی مهمون منی، اینبار خودم این کار رو کردم تا مقررات رو رعایت کرده باشم و کسی مزاحم مهمونم نشه و بتونیم با هم گپ بزنیم.
- اسمت چیه قهرمان؟
- با تردید جواب میدهد: فاروق
لورا تکرار میکند: فاروق-فاروق-فاروق
- چقدر خوب تلفظ میکنی، معمولاً واسه بقیه سخته و در بهترین حالت میگن فروک،
- نه اصلا سخت نیس؛ فاروق-فاروق-فاروق میخوای صد دفعه تکرار کنم؟
- همین چند دفعه کافیه! این همه رو میخوای خودت بخوری؟
- اه...شاید، ولی فک نکنم.
- پس چرا سفارش دادی؟ از کجا میدونستی که من با الکل مییونه ندارم؟
- فقط حدس٫ حدس زدم، اگه میخوای میتونی با من شریک بشی.
- نه، نه، خوبه؛ اما فکر میکنم واسه تو هم زیاد باشه. یک شیشه شامپاین!؟
- این نیم بطریه ولی درست میگی برای من زیاده.
- واسه همین تعجب کردم سفارش دادی.
- مقررات اینجاس.
- یعنی چی؟ مقررات! یعنی مجبوری؟
لورا نفسی تازه میکند و پس از کمی مکث در حالیکه در چشمان فاروق نگاه میکند ادامه میدهد:
- آره ، مشتری های ما باید حداقل نصف بطری شامپاین برای ما بخرن، مهم نیست چه کسی میخوره، ولی باید سفارش داد. کاسبی این کلوپ همینه،
-نمیفهمم، مشتری های اینجا نمیتونن مثل من یه لیوان آب یا آبمیوه بخوان؟
- میتونن، اما کسی که منو به میزش دعوت کنه باید حداقل شامپاین رو سفارش بده. اینم کار منه.
فاروق چشم به زمین میدوزد، سینه اش را صاف کرده و آب دهان را پایین میدهد:
- پس اینطور، صحیح، فهمیدم.
- آره قهرمان، چون تو مشتری من نیستی ولی مهمون منی، اینبار خودم این کار رو کردم تا مقررات رو رعایت کرده باشم و کسی مزاحم مهمونم نشه و بتونیم با هم گپ بزنیم.