نویسنده: اکرم پدرامنیا
ناشر: قطره
تعداد صفحات: 320
متن پشت جلد:
این عادت همیشگیام بود، به دوردستترینها دست مییازیدم و از هر آنچه دمدست بود یا آسان بهدست میآمد، میگریختم. سایهها را که همیشه به آدم چسبیده بودند و مثل بردهای سربهزیر و گوش به فرمان، هرجا میرفتی، میآمدند و هر کار میکردی، میکردند، دوست نداشتم. هرچیز که میرفت و در دلها و جانها نفوذ میکرد و نمیتوانستی بازش گزدانی، میستودم، مثل صدای گلابتون. بلند پرواز بودم، از قلهی آسمان ستاره میچیدم و از دل ریگزار پری میگرفتم. اما کمی که بزرگتر شدماین کویریهای قانع و کمطلب مرا زیادهخواه میخواندند و با حرفهای نیشدارشان مسخرهام میکردند. در این کویر یکنواختی و سادگی، که جور دیگری یافت نمیشد، جور دیگر خواستن نکوهیده بود و همانجور ماندن پسندیده...